نتایج جستجو برای عبارت :

حماقت

هیچ چیز توی این دنیا مهلک و ترسناک تر از خود آدم نیس ...
این که چند سال با با دندن های کرم خورده زندگی کنی و هر روز درد بکشی و نری بکشیشون . یه حماقت خیلی بزرگ میتونه برای آدم باشه و راهی برای حماقت های دیگه  یه دیگه حماقتا تو زندگیم اینه که منتظر بمونی یه فرصت خوب بیاد سمتت  .
 
 پ.ن: اگه بشه دوباره خواهم نوشت ...
پ.ن: برای تنوع هم که شده چند ساعت دیگه موهامو با ماشین از ته میزنم . دیونه ام دیگه کاریم نمیشه کرد ...
میدونین وقتی شما دارین مرتکب یک اشتباهی میشین تا زمانی که متوجهش نیستین اون فقط یک اشتباهه ولی وقتی متوجه میشین و هنوز ادامه ش میدین میشه حماقت
الان حس میکنم من چند ساااال داشتم حماقت میکردم 
فقط از این خوشحالم که دیگه ادامه ش ندادم و تمومش کردم
بعضی آدمارو باید انداخت از زندگی بیرون حتی اگر تنها بشی حتی اگر تا آخر عمرت تنها بمونی حتی اگر اذیت بشی 
همه ی اینارو آرامشی که این تنهایی و نبود اون آدم اشتباه بهت میده خنثی میکنه
حماقت تنها سرزمینی است که مرز ندارد و می تواند ساکنان اش را تا بی نهایت تسخیر کند، هر که در آن سکنا گزید هر روز بیشتر و بیشتر به خاک و آب و آفتاب اش عادت می کند به هوایش خو می گیرد و تبدیل به حاکم آن می شود، سخت می شود کسی را از سرزمینی که به آن حکومت می کند هجرت داد
نمیگذرم از مسئولین احمق که با جون ما اینطور بازی میکنن.
این همه روز قرنطینه کشیدیم و خودمونو تو خونه حبس کردیم که با حماقت اینا دوباره اوج بگیره؟
لعنتی...اون نون آور خونه اگه کرونا بگیره که همه میگیرن. برای چی اداره ها رو باز کردین...؟
حماقت یعنی اینکه به بهانه نظام مردم رو بزنی ، یعنی اینکه برای مخالفت با یه نهاد نظامی سربازاش رو بزنی ! کسایی رو که تنها دوسال مهمون اونجان
حماقت یعنی اینکه خودتو مخالف و برنداز در نظر بگیری ولی موافق کسایی باشی که میخوان کشورتو تیکه تیکه کنن 
حماقت یعنی اینکه امروز تو فروشگاه بودم از این همواره تخفیف ها ، یه لنده خدایی شیش تا روغن بزرگ بدون پالم فلان مارک رو برداشته بود بهش گفتم رستوران دارین ؟ گفت نه قراره دوماه دیگه قحطی بیاد به خاطر اون ز
بالزاک در رمان باباگوریو، به یکی از حس های بشری اشاره می کند. همچنانکه نویسندگانی چون رومن رولان نیز این کار را کرده بود. بالزاک می گوید: بدتر از بی مهری این دخترها به پدرشان، حسادتی ست که نسبت بهم دارند! 
حسادت احساسی است که حماقت را بعنوان یک حالت نسبتاً پایدار با خود دارد. وقتی حسادت تا اینمحد دهشتناک است آیا خدا هم محصول حماقت نیست؟ چیزی که خدا را مغلوب یا غالب می کند، همین ویژگی هاست. ساده لوحی و حماقت، عامل پیدایی خداست. 
در پایان، در جمع
واقعا و حقیقتا هیچ چیزی توی این دنیا نمیتونه عمق حماقت و گاگولی و نفهمی و سادگی من رو نشون بده.... 
من یک احمق تمام عیارم و هرچی هم سرم بیاد حمقه. 
خاک عالم تو سر من ... خاک تو سرت حیدر و بازهم خاک تو سرت حیدر. 
کی میخوای به خودت بیای و ببینی دور و برت چه خبره؟ 
تا کی تو خواب غفلت میمونی ؟ 
تا کی به این سفاهت و حماقت و بی عقلی و نفهمی ادامه میدی؟
نمی دونم چند بار باید از یک سوراخ گزیده بشم تا بفهمم که اشتباهه چند بار یه کارو تکرار کنم تا متوجه بشم نباید انجامش بدم چند بار باید گول فیلم بازی کردن آدما رو بخورم تا دیگه به کسی اعتماد نکنم ، میدونم این حماقت و خریت از خودمه ولی قطعا این آخرین بار بوده و  خواهد بود.
 
 
عجیبه ولی چند وقتیه حس حماقت می کنم وقتی حس می کنم ممکنه یکی ازم خوشش بیاد ! شاید چون پیش خودم میگم توهمه و از حس بعدش می ترسم ، از حس بعدش وقتی بفهمی کاملا اشتباه میکردی و یه رفتار دوستانه ی ساده بوده ، آخ که چقد از دنیای دو جنسیتی بدم میاد:)))
جالبه حتی وقتی می بینم کسی صفحات اجتماعیم،مثل توییتر، رو فالو کرده تعجب میکنم ، چون فکر می کنم اگه خودم مخاطب صفحه ی خودم بودم فالوش نمی کردم و مثل یه صفحه ی معمولی و گذرا بهش نگاه می کردم !! یعنی واقعا بعضی
گفته بودم خوابم نمیبره، لالایی خوند صداشو ضبط کردم.  لالایی شو حفظ بودم همیشه ولی ضبطش کردم. واسه روزهای تو خوابگاه. 
 از ۱۸ تیر خوابم نمیبره ولی گوش نمی کردم تا همین امشب و همین نیم ساعت قبل، وسط تاریکی و خیره شدن به صفحه ی گوشی، وسط فرستادن دکلمه های چارلز بوفسکی، پرنده ی آبی.
حماقت کردم! وسط صدای ضبط شده می خنده:) وسط صدای ضبط شده اشکم سر می خوره زیر بینیم و بوی عطرش میاد... و فقط زمزمه می کنم که آسمون از توی سنگ سرد روی جسمت پیداست. به گنجشک ها
گفته بودم خوابم نمیبره، لالایی خوند صداشو ضبط کردم.  لالایی شو حفظ بودم همیشه ولی ضبطش کردم. واسه روزهای تو خوابگاه. 
 از ۱۸ تیر خوابم نمیبره ولی گوش نمی کردم تا همین امشب و همین نیم ساعت قبل، وسط تاریکی و خیره شدن به صفحه ی گوشی، وسط فرستادن دکلمه های چارلز بوفسکی، پرنده ی آبی.
حماقت کردم! وسط صدای ضبط شده می خنده:) وسط صدای ضبط شده اشکم سر می خوره زیر بینیم و بوی عطرش میاد... و فقط زمزمه می کنم که آسمون از توی سنگ سرد روی جسمت پیداست. به گنجشک ها
حماقت؟! حماقت چیست؟! بگمان من ما انسانها گاهی دست به کارهای احمقانه‌ای میزنیم که خودمان هم میدانیم احمقانه است. این یعنی ما احمقیم؟! شاید اینکه میدانیم یعنی عاقلیم و میتوانیم تشخیص بدهیم چه کاری احمقانه است یا نیست؛ پس عقل فقط قوه تشخیصیه است؟ یا تنها توانایی ارشاد دارد و به کار این می‌آید که چراغ قوه بگیرد و همه چیز را به ما نشان بدهد؟ اصلا چه کسی گفته هر چه عقل میگوید یا گمان میکنیم عقلمان میگوید عاقلانه است؟! میفهمی منظورم از عاقلانه چیس
چند روزی بود میخواستم کاری رو انجام بدم و فکر میکردم ریسکش بالاست شاید بشه گفت حماقته ولی خب بالاخره انجامش دادم و میتونم بگم شکر خدا چه ریسک محسوب می‌شد چه حماقت مهم نیست نتیجه‌اش خوب بود و خوشحالم که با وجود مخالفت تارزان غیرتی و تنی چند از رفقای جان دانشگاهی انجامش دادم
امیدوارم شمام اگه یک روز ریسک کردین تهش از ته دل بخندین ...
+ فکرشم نمی‌کردم بشه آهنگ‌های بانو هایده و یا علیرضا قربانی رو به سبک شش و هشت زد و خوند! خدایا مرسی بابت خلق بع
بزرگ‌ترین رسالت روشنفکر در معنای حقیقی آن (و نه در معنای آن واژه مستعمل که بی سیگارش فکر کردن نمی‌تواند) این است که حماقت عامه را تماشا کند و باز رغبت داشته باشد که راه خود را ادامه دهد؛ مخصوصا در آن دوره‌های بسیار طاقت‌فرسا، که حماقت هم پا دارد هم خیابان، هم اشک، هم زبان. و عقل پابُریده‌ی دست‌بُریده‌ی زبان‌بُریده‌ی مهجورِ زندانی‌ست. و اینجا حتی کارِ روشنفکر دشوارتر می‌شود: نماندن در رکاب توده سیاه‌روح متراکمِ خیابان، تا به خود مغر
اینطرف، برخی با حماقت مثال زدنی ، برای فرار از دست کرونا ،با نوشیدن الکل، جان خود را از دست می دهند جانهایی که در برابر کشته های ویروس کرونا، قابل توجه و نزدیکِ برابری است!
آنطرف، هر کسی در استان و شهرستان برای خودش سخنگوی کرونایی شده است!و اعداد و ارقام مختلف و گاها متضاد اعتماد عمومی مردم را به مسلخ برده است.
اولی که به حماقت برخی ها مرتبط است  و مرگ با الکل، نوش جانشان!، دومی را اما، "حجله نشینهای این روزها" ، باید مدیریت کنند!
این که تو این روزهای بد زندگی یک پیشنهادی بشه مثل یکی از دانشگاه های تهران و وجدانت گریبانت رو گرفته باشه در حالی که از بیرون صدای فریاد حماقت نکن به گوش میرسه،ادم باید چیکار کنه؟؟تا کجا مقاومت کنه؟ چطور مقاومت کنه ؟چطو وسوسه نشه؟
بازهٔ زمانی یازده شب تا هفت صبح متعلق به غلط ترین تصمیم ها، اغراق شده ترین احساسات، فراموشی ها و یادآوری های غیرواقعی و سوگیرانه، به ضرر خود و به نفع دیگری است. دیگری ای که نیست و هر شب در این بازه زمانی خطرناک، احتمال داره که با وساطت هورمون و هیجان، برگرده.
منشی موسسه سرش حسابی شلوغ بود. من مدام دستم را روی میز میکوبیدم و میگفتم: پس کار من چی شد؟ من کلی وقت اینجا منتظرم، کلاسم الان شروع میشه!
از اتاق های دیگر صدایش میکردند و تلفن های روی میزش مدام زنگ میخورد. در بین این همه شلوغی و ولوله برق اتصالی کرد و قطع شد. نفس عمیقی کشیدم و درست روبروی میز منشی نشستم. چهار پنج دقیقه ای گذشت که برق آمد و منشی با عجله گفت: موسیو حیدری، شما فیشتون رو بدید تا اوکی کنم!
با تحکم از صندلی به بالا پریدم و گفتم: موسیو ندا
حماقت مسیری است بدون انتها
بعضی از افراد به نظر می رسد جاده را می شناسند و حتی الامکان سعی می کنند پا در آن جاده نگذارند
بعضی ها پس از ورود به جاده، متوجه مسیر سنگلاخی و غیر عادی جاده می شوند و خود را کنار می کشند
اما بعضی از افراد، چنان در منجلاب حماقت به دام افتاده اند که تفاوت راه را از بی­راهه حتی با راهنمایی های یک کاربلد هرگز تشخیص نخواهد داد.
درخت را به نام برگ بهار را به نام گل ستاره را به نام نور کوه را به نام سنگ دل شکفته‌ی مرا به نام عشق عشق را به نام درد مرا به نام کوچکم صدا بزنمرا به نام کوچکم صدا بزنصدام بزنزنده شو منو صدا کن دلم واسه صدای خش‌دارت تنگ شده.دلم واسه حرف زدن با لکنتت که دال و ت رو درست ادا نمی‌کردی تنگ شده. دلم برای تمام حمایت‌های حماقت‌بارت تنگ شده.میگفتی هاجر فسخ عزیمت جاودانه بود. چرا برنمیگردی از سفر چند روزه‌ات؟
اکثر انسان ها حتی جسارت دور ریختن لباس هایی که مدتهاست بدون استفاده در کمد هایشان آویخته شده را ندارند بعد از آنها توقع داریم که باور های غلطی را که قرن هاست در ذهن هایشان زنجیر شده است به راحتی کنار بگذارند و دور بریزند...!!!
"جهل نرم ترین بالشی است که بشر میتواند سر خود را بگذارد و آرام بخوابد"
فکر میکنم خارق العاده ترین کاری که میتوان انجام داد تاثیر نپذیرفتن از دیگران باشد. اینکه صبح تا شب با آنها در ارتباط باشی، با آنها حرف بزنی و کنارشان سر یک کلاس بنشینی، حماقت هایشان را ببینی و احمق نشوی.
دارم سعی میکنم کارهای بزرگی انجام بدهم. مدت زیادی نیست اما بهرحال شروع کرده ام این پروسه ی بلندمدت را. روزهای آسانی نخواهند بود و هر روز از دیروز چالش برانگیز تر میشود. اما راهی ندارم. البته راه های زیادی برای درپیش گرفتن هستند، اما یک روز من
واقعا اسم همسرانِ مومن و کافر حضرت نوح به چه دردِ یه بچه هفت هشت ساله [حتی یه آدم بالغ] می خوره که تو کلاس بهش یاد می دن و بعد ازش سوال می پرسن؟!! اینم از نظام آموزشی ما! تازه وقتی همچین سوالی رو از معلمِ؟! گرامی؟! می پرسن، جواب می ده خوبه که به گوششون بخوره!
که چی بشه مثلا؟!! واقعا که چی بشه؟! به شدت احمقانه و مضحکه!!! 
+ خدایا از نادونی ما به شگفت بیا!!!!   
✅ سه چیز برادر را از برادر جدا می کن✅ سه چیز برادر را از برادر جدا می کند
1.زن 2.زر 3.زمین
سه چیز در زندگی یکبار به انسان داده می‌شود.
1.والدین 2.جوانی 3.شانس
سه چیز دلتنگی می آورند.
1.مرگ والدین 2.مرگ برادر 3.مرگ فرزند
سه چیزدردنیا لذت بخشند.
1.آب 2.اتش 3.آرامش
سه چیز را هرگز نخور.
1.غصه 2.حرام 3.حق
سه چیز باعث سقوط انسان است.
1.غرور 2.دشمنی 3.جهل
سه چیز را باید افزایش داد.
1.دانش 2.دارائی 3.درخت
سه چیز انسان را تباه میکند.
1.حرص 2.حسد 3.حماقت
سه چیز را همیشه بخ
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در نخستین روز از سال ۱۳۹۸ در حرم مطهر رضوی با اشاره به اظهار نظرهای مقام‌های آمریکا درباره ملت ایران، آن را نوعی جنگ روانی دانستند و فرمودند: «درباره‌ی مسائل مربوط به سال جاری، انسان میبیند که بعضی از گویندگان یا نویسندگان یا صاحب‌نظران یا اظهار‌نظر‌کنندگان درباره‌ی سال ۹۸ اظهار نظر کرده‌اند که این سال، سال تهدیدها است. بنده مطلقاً این را قبول ندارم؛ من معتقدم سال ۱۳۹۸ به توفیق الهی سال فرص
در کمال آرامش به تهران رسیدم. چه رسیدنی!
ساعت پنج و نیم بامداد بود که به ترمینال رسیدم ولی انگار نه انگار که صبح است، آفتاب هنوز درنیامده است، خواب و خور ندارند! مردم مثل مور و ملخ در همه جا فشرده شده بودند. دزدی و جیب بری به حدی بود که آدم آرامش راه رفتن را از دست میداد. حماقت و خود بزرگ بینی عجیبی که از چشم های آنها میبارید مرا فراری میداد. 
ادامه مطلب
ای شیعیان و ای آزادگان جهان به گوش باشید و به هوش که شرارت و شقاوت شمرها و عمر سعد ها ما را از فضاحت و حماقت شریح قاضی ها غافل نکند.
اگر ابو موسی اشعری‌ها و شریح قاضی‌ها نبودند شاید تاریخ به شکل دیگری رغم می خورد.
ریل شرارت را شریح ها بنا می گذارند و عمر سعد ها و حرمله ها و شمرها بر آن سوار می شوند و می تازند.
دلپر= روح الله رستمی
 
 صلی الله علی الباکین علی الحسین علیه السلام
 
 
آدم‌‌ها ظرفیت دارند. ظرفیت هر کسی حدی دارد. این ظرفیت نه باید خالی بماند و نه باید لبریز شود. مثلا ظرفیت خشم که پر شود ممکن است بادمجان بکاریم پای چشم کسی. ظرفیت عشق که خالی شود نمی‌توانیم به دیگران محبت کنیم. آدم یک نقطه‌ای می‌ایستد و حماقت‌هایش را تماشا می‌کند. دماغ چپم کاملا کیپ شده و از چهل و سه درصد راه تنفسی بینی راستم می‌توانم استفاده کنم. توصیه کردن به دیگران کار آسانی است اما جان آدم در می‌رود تا به همان حرف‌ها عمل کنیم. به عنوان
 
 
رابطه با یارتون هیچ نقشه ای تو پس ذهنتون نباش و به بهانه اعتماد یا درست ترش حماقت همه چیز رو به اون بسپرید. یکهو تو یه شب یا تو یه روز ممکنه همه عمری که صرف کردید، یارتون، دنیا شخصیتون رو ببازید چون همون شب یا روزی که می فهمید ای دل غافل رو دست خوردید متوجه می شید هیچ جایگاهی در زندگی یارتون نداشتید.به همین سادگی همه چی تموم می شه.
 
 
 
#فَراری_ها
۱- روایت فوق در «صحیح بخاری» صحیح ترین کتاب اهل سنت وارد شده است.
۲-جنگ احد مسلمین شکست نظامی سختی متحمل شدند. اصحاب بزرگی همانند ابوبکر و عمر و عثمان از نبرد #فرار می کنند!  امیرالمومنین و چند نفر دیگر از اصحاب،  مقاومت نموده و رسول خدا را تنها نمی گذارند.
۳- بر اساس نص قرآن رسول خدا (ص) فراریان را به ایستادگی مقابل دشمن دعوت می کرد: 
 «إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى‏ أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی‏ أُخْراکُم‏....»
«هنگ
سلام
شاید بعضی ها راجع به بعضی امکانات آمریکا بگن آمریکا با جهانخواری به اینجا رسیده و اصلا سرزمین سرخپوست ها رو گرفته و کشتار سرخپوست ها رو انجام داده، باید بگم که قبوله اون سفیدپوست ها اشتباه کردن و خیلی ظلم کردن و آخرش با کشتن همدیگه، آمریکا رو مستقل از بریتانیا کردن. اما به هر حال می‌تونستن بدون حماقت و ظلم هم به منافع شون توی اون سرزمین‌ها برسن. انقدر طبیعت آمریکا سرشار از منابع هست که نیاز نداشتن ظلمی کنن. نیاز نداشتن به خاورمیانه بیا
میتوان خیلی راحت خاطرات آدم های ساده را تغییر داد.
اگر چندبار زیر گوششان دروغی بخوانی و وانمود کنی که حقیقت همان است که تو میگویی، خاطراتشان را ( فقط به خاطر تو ) عوض می کنند، اشک هایشان را به دست فراموشی سپرده، رنج هایی که کشیده اند را به دست باد می سپارند و همان تصویری را در ذهنشان می سازند که تو میخواهی.
آدم های ساده را خیلی راحت می توان گول زد.
مایه اش یک زبان چرب و نرم است که خامشان کند و تا ابد مریدت شوند.
و چه قدر این آدم های ساده زیادند. آدم
به شدت احساس تنهایی میکنم.
امروز  کل مسیر دانشگاه ب خوابگاه زدم زیر گریه..
کل ترم قبل برام مرور شد و گریه ی من بیشتر..
من خیلی حماقت دارم میکنم و کردم خیلی!
سعی میکردم پرت نشم تو دل حاشیه ها اما..
نمیدونم چی شد؟
که خیلی راحت باختم
تو همه چی!
درس..دل!.. عقل!
امروز بخاطر همه چی گریه کردم و خودمو چلوندم تو آغوش خودم..
آررره من این روزا فقط خودمم وخودم
به سرم زد که بگذرم از این شهر
و برم ی جای دیگه..
اره من ی دیووونه مجنونم
ک دلخوره از همه چی و همه کس
جواب مح
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
 
جوابیه‌ای برای پست قبل:
 
گفتیم در عالم فرامنطق درگیر محدودیت‌های نظام علت و معلولی نخواهیم بود و هرچه بخواهیم، می‌شود. 
و گفتیم خانۀ اهداف را شاعر در همین عالم فرامنطق بنا می‌کند.
ـ سوال این بود که حرکت به سمت اهدافی این‌چنین که گاه دست نایافتنی به نظر می‌رسند، حماقت نیست؟ خودفریبی و دور شدن از واقعیت نیست؟
ـ در جواب، حال که بحث از واقعیت شد باید گفت آدمی با امید زنده است و این یک واقعیت است!
این‌که وضعیت ا
پس از اینکه داداش سکته کرد، دکتر گفت به هیچ عنوان حتی نباید یک نخ سیگار هم بکشه چون برای اون زیان آور هست و ممکنه بازم سکته کنه.
پیشتر سالی یک بار هم از خونه بیرون نمیرفت. ولی پی از مرخص شدن از بیمارستان و گذشتِ چند روز، دست کم روزی یک یا دو بار میره بیرون. اونم به بهونه ی خرید.
مطمئنم میره سیگار میکشه.
امروز هم وقتی از بیرون برگشتم میبینم تو حیاط داره سیگار میکشه!
حتماً باید سکته کنی بدنت فلج شه یا بمیری که دست از سیگار کشیدن برداری؟
گفته و خواهم
لورد کالون یکی از مشهورترین فیزیکدانان تاریخ بریتانیا گفته است:
"دلایلی قاطع و قوی مبنی بر وجود طراحی هوشمند و هدفمند پیرامون خود مشاهده می‌کنیم بر همین اساس، اندیشه الحادی تا حدی احمقانه است که نمی‌توان این حماقت را با واژه‌ها توصیف کرد".
منبع: Journal of Victoria Institute, vol. 124, p. 267
گاهی اوقات پیش خودم فکر میکنم، به خدا میگم.
واقعا چرا آدم یه حماقت هایی رو باید بکنه؟
مثلا یکی مث جدی ۱۵ سال به دخترا تدریس میکته حتی کلاس یه نفری براشون میذاره(البته من نمیدونم با اون تکیه ارتباط تا چه حد برقرار کرده)، بعدش میاد به تور من میخوره ؛ مث خر تو رابطه با هم پیش میریم؛(یعنی واقعا من اینقدر کمبود دارم ؟؟؟!!! بعد میاد به مامانم میگه ف خیلی با بقیه فرق داره و ویژه هست.
من کیرم تو دهن شما مردا که هرجا فک میکنین میتونین مجانی کس بکنین اون می
سلام علیکمطاعاتتون قبول
به این جمله دقت کنید:
"مسئله فلسطین، مسئله اسلام نیست مسئله انسانیت است"
دیروز در خبرها می خوندم که یه فرد جاهل گفته کاش در ایران اجازه می دادند همونطور که موافقین فلسطینی ها، راهپیمائی می کنند موافقین اسرائیل هم راهپیمائی می کردند!!!!!!
بدا بر احوالتون.....
پناه بر خدا از این میزان حماقت...
پناه بر خدا از این عاقبت....
"شمر زمان امام حسین مُرد، شمر زمانه ات را بشناس"
فتامل...
ادامه مطلب
بسم الله
 
این حرف که همین مسئولان مى‌توانند بهتر از این کار کنند، این مطلوبى است که رهبرى هم از آنها مى‌خواهد و حتى راه انتقاد را هم نشان مى‌دهد.
و از این دو حرف گذشته، این هم یک سؤال است که من و تو در برابر کمبودها و نارسایى‌ها چه باید بکنیم؛ تضعیف کنیم، توجیه کنیم یا به تکمیل برخیزیم؟
حقیقت این است کهتضعیف، جنایت استو توجیه، حماقت استو تکمیل، رسالت ماست.
 
 مرحوم علی صفائی حائری. درس‌هایی از انقلاب (انتظار)، ص۱۵۷
 
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابی که هزاران بار سر نفهمی خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .....
یه روز خودم رو می‌کشم . قول مید
غیر اخلاقی ترین عادت بشر این است که مدام و بی وقفه، درباره هر کس و پیش از آنکه بفهمد و درک کند قضاوت می کند. این آمادگی پرشور برای قضاوت کردن، نفرت انگیزترین حماقت و مخرب ترین شرارت هاست ...
وصیت خیانت شده
میلان_کوندرا
پ ن: گاهی ادم با خوندن یه جمله کلی خجالت میکشه )):
متاسفانه خیلی از مسائلی که آراسموس در قرن شانزدهم گفته و نقد کرده الان در قرن بیست یک مصداق داره و انجام میشه. و من فقط میتونم یاد حماقت های خودم بیفتم قبل از این که خیلی چیزهارو بفهمم و علتشو بدونم انجام میدادم. و این که خوشحالم از اون خرفتی و نفهمی تا حدودی رها شدم امیدوارم دیگه در زمینه ای اینقدر احمق نباشم فقط امیدوارم و براش تلاش میکنم چون خیلی بد به خصوص بعدش که میفهمی اشتباه میکردی حس حماقت بهت دست میده و احمقی خودت دهن کجی میکنه. به هر
کمی زخمی‌ام اما همین که درآمدم از آن رابطه‌ی مسخره جای شکرش باقی‌ست. اسمش را حذف نمی‌کنم اما دیگر نباید دنبالش باشم. از ابتدا هم یک حماقت محض بود. سوای ایراد کار من او هم یک بچه حشری بود که هورمون‌هاش مثل من بهم ریخته بود. من که می‌دونم تهش هورمونه و حله پس دادِ چی رو داشتم؟ تحقیرم کرد که حقم بود و حالا دلم خوش است که لااقل تمام شده و هیچ وقت برای ساختن دیر نیست.
خویشتن طرح و بدنامه است و باید آن را به عهده بگیرم و به سرانجام برسانم. 
خویشتن...
دوش در آن مردم راحت‌زدهمصدر جمعیّت عادت‌زده روح به جان آمد و فریاد زد:مُردم از این جمع عبارت‌زده خسته از آن انجمن من‌پرستخورده و خاموش و جماعت‌زده بر شدم از دام فلک پرکشانزان همه خواران حماقت‌زده ننگ بر این من که مرا تن ‌‌کشددر فلک تنگ حجامت‌زده سوی خدا می‌روم و در خدامتا که چه فهمد تن غارت‌زده من نه چو وعّاظ برم در میانحرف خداوند تجارت‌زده حلمی افسانه‌ام و فارغماز دد و دیوان اشارت‌زده 
  درباره‌ی مسائل مربوط به سال جاری، انسان میبیند که بعضی از گویندگان یا نویسندگان یا صاحب‌نظران یا اظهار‌نظر‌کنندگان درباره‌ی سال ۹۸ اظهار نظر کرده‌اند که این سال، سال تهدیدها است. بنده مطلقاً این را قبول ندارم؛ من معتقدم سال ۱۳۹۸ به توفیق الهی سال فرصتها است؛ سال امکانات و سال گشایش. البتّه آن کسانی که اظهار نظر دیگری میکنند و دائم تهدید به رخ این و آن میکشند، دانسته یا ندانسته تحت تأثیر رجزخوانی‌های ‌دشمنان این ملّتند. دشمنان این م
حقیقتش یه چیزی که از هفته پیش سرش حرص میخورم
اینه که
من از محمد یه کمی پول قرض گرفتم. ولی اولا تا اومدم اینجا پول های ایرانم رو دادم همه رو براش انتقال دادن
هم بهم قرض داشت
بهش پول داده بودم و بارها از منجلاب و بدبختی نجاتش داده بودم
ولی دوست داشتم بهش بیشتر کمک کنم.
بدون اینکه دینی به گردنم باشه دوست داشتم اینکارو انجام بدم.
این جدی گرگ زاده هیچ کمکی در این راستا نکرد.
نه تنها هیچ کمکی نکرد
بلکه برگشته عین این عقده ایا ایمیل زده میگه تو با پول پ
این یادداشت یک دلیل طولانی دارد: اعتقاد به انفجار، به عصیان، به بدی و ناهمواری آدمیزاد، به حقانیت عطش، حقانیت شر، به حماقت و امید من*، به عشق تو، بله، به‌هرحال کلمه‌ی عشق، کلمه‌یی که از آن می‌ترسم و متنفرم، عشقی که در توست، که در من است، و بی هیچ باوری، و پر از باور، می‌توان آن را گفت، نوشت، این همان ویرانه‌یی ست، که از آبادترین آبادیِ ساختِ آدمیزاد، خواستنی‌تر و خرم‌تر است. دیگر چه بنویسم؟ دو کلمه، چند کلمه، یک نفس، یک بو، صدایی از رهای
بخش هفتم کتابم 
ریسک پذیری و ثروت آفرینی
(دریچه ای به مباحث این بخش از کتاب ثروت شو)
۱)نگران از دست دادن شغل ویا اموالتان نباشید.
۲)چگونه بعداز شکست به زندگی خود ادامه دهید.
۳)راهکارهایی برای شناخت ریسک کردن با حماقت کردن.
۴)چگونه رویاهای خود را به واقعیت تبدیل کنیم . 
این مباحث به صورت کامل و ساده و روان در کتاب (ثروت شو) آمده است. 
زندگی پیچشی از جزء هاست. نظامی از قانون‌ها. مجموعه‌ای از استثناها. زندگی را باید آموخت؛ باید درس گرفت. اما زندگی را باید گذشت و خود را زندگی کرد. گذشتن، جزء ناپیدا تنیده شده در میان جزء‌ها ست. قانون اساسی قانون‌ها. این همان استثنای زندگی روزمره‌مان است که غذا را روی اجاق بگذاری و بروی، سریع می‌سوزد! فایل را به حال خود بگذاری، سریع‌تر دانلود می‌شود و سرانجام این ما هستیم که راضی‌تر یم. این خود ماییم که رابطه‌مان با زندگی مستحکم‌تر شده‌ا
حقیقتش
دنیا قاعدتا باید خیلی ساده تر ازینی باشه که مردم ما توی ایران
یا مردم ایران ما توی خارج دارن تجربه میکنن
اینکه همش بک اپ پلن داشته باشی همش مثل مارکو پولو ازین کشور بری اون کشور هر جا پا میذاری برنامه های مهاجرت رو عوض کنن
حتی اونایی که پاسپورت دارن وضعشون بهتر از ماها نیست
توی شت و بدبختی خودشون گرفتارن
زندگی باید قاعدتا خیلی ساده تر ازینها میبود.
یه مشت کسخل دارن به دنیا ریاست میکنن و میلیارد میلیارد ادم رو درگیر حماقت خودشون کردن.
هفته ی قبل فکر می کردم دارم بدترین جمعه ی عمرمو میگذرونم.امروز فهمیدم اشتباه کردم.از صبح تلویزیون روشنه و دائم یه خبر تکراری پخش میشه.از صبح تو اتاقمم و دارم فیلم میبینم که نشنوم.چند ساعت پیش رفتم یه قلپ چای بخورم و نتونستم تحمل کنم.رفتم قرصمو بخورم که قرص اشتباهی خوردم.فقط دلم میخواد فرار کنم.برم جایی که تلویزیون نباشه.تا این همه وقاحت و حماقت رو با هم نبینم و نشنوم.قاعدتا باید آدمی هم نباشه.
هفته ی پیش دکتر بهم  گفت ممکنه به خاطر دارویی که ب
آتشم که میسوزانم
بسوزی شهر که سوختم
یه عمر دیده نشدم توو تاریکی
خوب ببین که روشن روشنم
 
مانده ام چه کنم
صدای ما که به گوشتان نرسید
چرا باز فکر شکارین
گرگ های سیر دندان تیز
 
مرگ و دار و زندان
مساوی با این زندگی
صبر یعنی حماقت
امیدی نیست در برده گی
من محو پرنده های مهاجر میشوم. هوا که خنک میشود، آنها به گرمسیر میروند و فراموش میکنند که گندشان در سرزمین ما به یادگار مانده است.
من اینجا همه کاره بوده ام و هیچ کاره. من فهمیده ام که زیادی هم نباید خود را در بنگ و غم و جنون غرق کرد. گاهی آنقدر سرخوش میشوم که میخوام با قارقار یک کلاغ ضرب بگیرم و برقصم. شاید برای شما پیشامد شگفتی باشد، اما من گاهی با صدای یک گنجشک از خودم بیخود میشوم. گاهی با خودم تعارف پیدا میکنم و از خودم پذیرایی میکنم. گاهی ناز
و او لبخند زنان با دلسوزی پاسخ داد: حماقت نکن پسر. میهن یعنی زنده ماندن !
#گابریل_گارسیا_مارکز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
و او لبخند زنان با دلسوزی پاسخ داد: حماقت نکن پسر. میهن یعنی زنده ماندن !
#گابریل_گارسیا_مارکز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم کاش می شد که شما نیز خبردار شوید لحظه ای از من و از دردِ کهنسال دلم از سرم آب گذشته ست مهم نیست اگر غم دنیای شما نیز شود مالِ دلم عاشق ِ نان و زمین نیستم این را حتما بنویسید به دفترچه ی اعمال دلم آه ! یک عالمه حرف است که باید بزنم ولی انگار زبانم شده پامال دلم مردم شهر ! خدا حافظتان من رفتم کسی از کوچه ی غم آمده دنبال دلمنجمه زارع
+خیلی شعر خوبیه...
اینکه من گاهی حواسم به کارایی که م
صدای تق و توق ترقه! کرونا سوغات سبک زندگی چینی‌ها به مردم جهان و ترقه سوغات سبک خوشحالی کردنشون به ما ایرانی‌ها ست! 
از این حجم از حماقت مردم واقعا شگفت زده‌ام. و تمام آدم‌هایی که بیرون از خونه  بی‌دلیل رفت و آمد می‌کنند رو هیچ وقت حلال نمیکنم. کرونا باعث شد یه عده رو خوب بشناسم. قبلا نسبت به مردم کشور حس دلسوزی داشتم اما از اونجایی که لیاقت آدم‌ها نشون دهنده‌ی رفتاری هست که با اون‌ها میشه، به نظرم این همه بدبختی اندازه‌ی کشوره شاید حتی
شاید باور اشتباهی داشت در ذهنم جان می گرفت ...
همه آدما کارهاشونو واکسنی انجام میدن 
اول میان وسط 
کم کم اثر واکسنه از بین میره 
 
وقتی کار جدید میاد ثبات کار قبلیه از بین میره 
 
 
به این مفتخرم ک جوگیرانه کار جدیدی رو قبول نمیکنم تا وقتی مطمئن نباشم از پس کار قبلی بر اومدم یا نه ....
راستش اجازه نمیدم حرفای آدما مثل واکسن روم اثر بذاره 
 
فقط وقتی از حرفشون اثر میگیرم ک بشه تا تهش برم ....
معمولا وقتی استاد تکلیف جدید میده همه تکلیف قبلیه یادشون م
دیشب برای چندین بار فیلم بسیار زیبای فارست گامپ (Forrest Gump) را دیدم. این فیلم یکی از بهترین فیلمهای ساخته شده تا کنون است که اگر تا به حال فرصت دیدن آنرا نداشته اید به شما پیشنهاد میکنم حتماً برای یکبار هم شده این فیلم را ببینید.
این فیلم در عین سرگرم کننده بودن در لایه های زیرین خود مملو از درسهایی برای زندگی هست. یکی از مهم ترین درسهایی که احتمالا هر فرد با دیدن این فیلم در ذهنش تداعی خواهد شد جمع دو وجه غیر قابل جمع سادگی و موفقیت است. در فیلم د
جملاتی که با طلا باید نوشت؛ 
1.. گاهی لب های خندان بیشتر از چشم های گریان”درد”می کشند ..                               2..“پایِ “معرفت که میاد وسط “دستِ “خیلیا کوتاه میشه. .3..یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت.. اگه خودتو بگیری میندازنت !4..مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :معذرت میخوام ..5..مزرعه را موریانه خورد،ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم ،لعنت به این حماقت!6..آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوس
از کجا بگم ؟ از اینجایی که به حس درست رسیدم! همیشه دنبال فرار از این شهر و آدماش بودم و فکر میکردم من نمیخوامشون... الان که عمیق تر نگاه میکنم میبینم ما خوب خواسته نشدیم :) آدمایی که فکر بهشون باعث میشه تمام اعصاب بدنم نفرت ساطع کنن... چرا؟ اشکال کجا بود که هر چی بود عزت نفس من از همونجا فقدان داره! اشکال چی بود که ب تبدیل شد به تیشه زن ریشه های زندگیم! کسی که هیچی نبود، چرا ریشه های من انقدر سست بود؟
کلافه ام... نمیدونم این حال و هوا و این حس و این تصم
ترس از زندگی باهامه.خیلی زیاد.خیلی چیزا عوض شده و من دارم هضمشون میکنم تو خودم.دارم حلشون میکنم.من دیگه نه آدم قبلم نه یه آدم جدید.اساس بی هویتی میکنم.احساس میکنم در سه سال گذشته اصلا وجود نداشتم و نمیخوام دنبال خاطره ای بگردم.دلم به هیچی چیزی دیگه نمیتونه خوش باشه.حالم نامساعدشده.راستش دارم فکر میکنم چجوری زندگی کردم این مدت رو؟به امید کی؟وچرا گذاشتم با یه امید که اصلا اسمش امید نیست زندگی کنم؟احساس حماقت برای یک انسان گندترین اساس میتونه
بیا بخندیم غم دار، با نون اضافه و پنیر زیاد تا بر غم حاکم غلبه کنه...بیا بخندیم، (خنده های پوشش داده شده)خوشحالی های کوچک با احساسی آکنده از، اگه الان نخندم دیگه گیرم نمیاد...بیا ما هم احساس خوشبختی کنیم (خودِ خودِ خودمان) به دور از تعلقات ژنی، به دور از حماقت های بی سروتهبیا منطقی احمق باشیم...بیا احمقانه بخندیم و دست بزنیم و هورااا گویان به نگاه های مرد های جوان سرانه ی ماهانه بدهیم، و احساس خوشبختی کنیم (خوشبختی های دیزاین شده)
بیا بخندیم، ب
ربطی نداره متأهلی یا مجرد،"مکث "را تمرین کن.گاهی زندگی سخته وگاهی ما سخت ترش میکنیم!گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم!گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامونیم!گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم!گاهی میشه بخشید اما با انتقام اِدامش میدیم!گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم!گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم!گاهی...گاهی...گاهی...تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یاش نمیخوایم بدونیم!کاش بیشت
شاید دوباره همان حماقت های اوایل کارشناسی را تکرار کردم. احتمالا یک نوع حماقت ذاتی که اگر کنترلش نکنم دایم گند به بار می‌آورد. در اوایل کارشناسی به این صورت عمل می‌کرد که همه را مثل دوست واقعی و خویشاوند حقیقی می‌دیدم. البته نباید همه تقصیر ها را هم گردن خودم بیاندازم. بدون شک مدرسه و سیاست های دبیرستان در رخدادهای دوران کارشناسی موثر بود. این که به ما نگفتند بعد از این که از مدرسه بیرون رفتی، گرگ ها در لباس گوسفند کمین کرده اند. همه جا هستن
پیش پای دلت زمین خوردم
حال من بهتر است از دیروز
این گزارش اگر دلت را زد
گوشه ای کِز کن و بمیرو بسوز
آمدم تا پیام صلح دهم
به تو ای کینه توز جنگ افروز
تو خودت را عقب کشیدی و من
مانده ام از حماقت تو هنوز
من زمین خوردم و تو خندیدی
خنده نه، نیشخندکی مرموز
پس به تنهایی دلت خوش باش
همه ی عمرِمانده، چون امروز
محمد رحیمی
 
 
این فیلم که فقط دیدن اسمش تمام دوران حماقت مو اورد جلو چشمم و اشکمو دراورد.
بچه ها دنیا دوست داشتن و عشق به نظر من همینه.
چی؟
 
لالالند با یه جریان خیلی عاشقانه و باور پذیر نه چرت و الکی شروع میشه و به نظر ادم خیلی منطقی میاد که این دو ادم به هم میرسن و مشکلی نیستش.
ولی چیزی که ادم رو ناراحت میکنه اینه که در واقع مییسنه اصلا اصلا اینطور نیست. و تمام تصوراتش کسشر و هپروت بوده.
فیلم خیلی واقعیه‌. ایده ش کاملا واقعیه.
تو فکر میکنی یه نفر حاضره جونشو ب

هنرمند بزرگ فرانسوی "مارسل دوشان"، یک سال قبل از مرگش، در جواب سوالِ خبرنگاری که از او می‌پرسد در حال حاضر چکار می‌کنید، اینگونه جواب می‌دهد: 
منتظر مرگ هستم، به همین سادگی. می‌دانید زمانی می‌رسد که دیگر آدم دلش نمی‌خواهد هیچ کاری بکند. من دلم نمی‌خواهد کاری بکنم. میل به کار یا میل به انجام دادن چیزی ندارم، بسیار حال خوبی دارم. 
فکر می‌کنم وقتی می‌رسیم به اینکه اصلا دلمان نخواهد کاری بکنیم، زندگی بسیار زیبا می شود. یعنی کاری نداشته با
۱. می گفت ...متن پاک شد.( زیادی غمین میشد، پاکش کردم)
۲.اینو یادم نمیاد برای کسی تعریف کرده باشم. همیشه از یادآوریش و اوج حماقت خودم خجالت کشیدم، برای همین هیچ وقت درباره ش حرفی نمی زنم. ولی فرار و کتمان تا کی آخه!
دانشجو بودم و کله ام باد داشت. یه نشست بین اساتید و دانشجوها برگزار کردن. از قبل همه اطلاع داشتیم. یه نامه نوشتم و این نامه دست نویس بود. ( حماقت اول) موقع خوندن نظرات، چون خیلی لحن تندی داشتم و بی گدار به آب زده بودم مدیر گروه تا نصفه خوند.
تعداد زیادی از مسافران در خروجی شهر ها، خصوصا تهران، در صف طویلی هستند!
تعدادی دیگر، بخاطر فرار ار کرونا با نوشیدن الکل، جان خود را از دست دادند!
تعدادی دیگر اما ، با حماقت مثلا مقدس خود درب ورودی حرم مطهر را می شکنند!
کرونا دیر یا زود، رخت خواهد بست اما با این جماعت کج فهم ،کم اطلاع ، مدعی، و بدتر از همه بدتر تاثیر پذیر از رسانه های معاند، چکار باید کرد؟!
 
تو نمیتوانی خدا را بپرستی،
اما میتوانی به روشی خداگونه زندگی کنی.
کسی برای پرستیدن وجود ندارد.
تمام پرستش شما حماقت خالص است.
تمام تصورات شما از خدا فقط مخلوق خودتان است.
خدا اینگونه که شما شناخته اید اصلا وجود ندارد.
#اوشو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 720×608
من راستش نمیدونم بقیه هم مثل من براشون پیش اومده یا حداقل فکر میکنم برای همه پیش میاد که یه دوره ای از زندگیشونو دوست نداشته باشن یا به خاطر بد بودن خودشون یا به خاطر کارای احمقانه شون یا هرچی که نارحتشون میکنه از قبل. من چند تا از این دوره ها دارم. شاید به خاطر همین اینقدر وسواس دارم الان که خوب بگذرونم. یا حداقل تلاشمو میکنم در لحظه که اینجوری باشه و راحت نمیگیرم به خودم این که سخت گیرم فقط وقتی ارامش میگیرم که اون چیزی که فکر میکنمو بتونم ان

تو نمیتوانی خدا را بپرستی،
اما میتوانی به روشی خداگونه زندگی کنی.
کسی برای پرستیدن وجود ندارد.
تمام پرستش شما حماقت خالص است.
تمام تصورات شما از خدا فقط مخلوق خودتان است.
خدا اینگونه که شما شناخته اید اصلا وجود ندارد.
#اوشو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 1080
خسارتای وارده به کشور در دو سه روز هفته پیش, حدودا هزینه ای 250 هزار تومنی رو  دوش هر ایرانی(از نوزاد یه روزه تا سالمند 90 ساله) گذاشته!
هنوزم من میگم این نحوه عمل فقط از روی حماقت نبوده, کمیم طرح هدفمندی براندازی توش بوده!؟
درسته که برآیند بردار حرکت و فعالیتای اصلاحیون در امتداد دلخواه ابلیس است ولی توجه داشته باشیم که اون اسرائیلی ملعون, میخاد 4تا اصلاحی ساده لوح رو که وفا دار به کشورن رو هم با این حرفش خراب کنه
بوسلمه یا هیولای دریا را از میان افسانه‌های جنوب پیدا کردم. موجودی حسود و بدطینت که طاقت خوشی زمینی‌ها را ندارد و هر لحظه در شکل تازه‌ای سر بر می‌آورد و طغیان می‌کند و زندگی را آشفته می‌کند.
همه بوسلمه را موجود افسانه‌ای می‌بینند و زاده‌ی ناآگاهی و خیال مردم اما من این روزها به چشم خودم بوسلمه را هرجا و در شکل‌های مختلف می‌بینم.بوسلمه همان جنگی است که همیشه در پرده منتظر استبوسلمه همان حماقت استبوسلمه همان ظلم و زورگویی استبوسلمه هم
هادس به اعتقاد یونگ خدای دنیای زیرین، مردگان و قلمرو ارواح است.
هر وقت افسرده هستید هادس شما را به دنیای خود می برد؛ در قدیم یاد و نامی از هادس نمی آوردند زیرا معتقد بودند بد شگون است و خدای دنیای مرگان اند.
ویژگی ها هادس:
*هادس انسان را از زندگی دور می کند*هادس غم درونی دارد.
*انسان را به بی مسئولیتی میکشاند.
*اگر خشم و ناراحتی را زیاد سرکوب کنیم در درون ما جمع میشود و شخصیت هادس بروز می کند و بیماری جسمی ایجاد میکند.
*مردان هادس انرژی منفی دارند.
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشه‌ای انگور در دست داشت و تناول می‌کرد. ابلیس گفت: آیا می‌توانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟ فرعون گفت: نه. ابلیس به لطایف‌الحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشه‌ای مروارید تبدیل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی. ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی می‌کنی
  
مردم چشمم به خون آغشته شد، در کجا این ظلم بر انسان کنند... اون از هوای دلمون و این از هوایی که استنشاق میکنیم.. نه عرضه تغییر و بهبود داریم (دارم) و نه اینکه دستی فرود آید و نجات دهد... تا کی در این حال و هوای خاکستری زجرکش شدن و تا کی در تالاب حسرت دست و پا زدن، ... به پا خیز! به پا خیزم؟! برای چه؟! چه چیز مانده که ارزش به پا خاستن داشته باشد؟! از حیثیت بر باد رفته حرف میزنی یا غرور خرد شده؟! از نادیده گرفتن حرف میزنی یا له‌شدگی؟ از پاکی حرف میزنی یا د
فقط میخوام بدونم کجایی:)فقط...میخوام بدونم تو این هوای سرد بهار کجایی...میخوام بدونم سال نوتو کجا بودی...آخه...واقعا دلت میاد؟...مامانت...انقد گریه کرده بود صداش میلرزید...اونا که هم سن تو نیستن درکت کنن...انقد دوسش داشتی که به خاطرش همچین کاری کنی؟فکر نکنم...و جای سختش همینجاست...کی داره آزارت میده...کی مجبورت کرده....اینا میگن....:)برگرد خونه...توروخدا برگرد...انقد حماقت نکن...زندگیتو خراب نکن...هرچی هست این راهش نیست...یه اسم بهم دادن...گفتن پیش اونی...انقد
با دلی که نمیدونم برای چندمین بار هری ریخته و هنوز آدم نشده
دلم میخواد بشینم با این آهنگی که بچه ها گذاشتن و صداش از حیاط میاد که باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی... گریه کنمولی فعلا بباید غلاف کنم و واسه میان ترم باکتری و پرسش انگل و قارچ و باکتری عملی و ارائه زبان این هفته م بخونم
 
میدونین چه سخته در حالی که تمام عضلاتت سست شده و تمام بدنت واسه روحت سنگینی می کنه مجبور باشی ** خنده بزنی و با هم اتاقی عوضیت خاله ی تی ام بکس رو گوش کنی؟
 
که ن
دوش در آن مردم راحت‌زدهمصدر جمعیّت عادت‌زده روح به جان آمد و فریاد زد:مُردم از این جمع عبارت‌زده خسته از آن انجمن من‌پرستخورده و خاموش و جماعت‌زده بر شدم از دام فلک پرکشانزان همه خواران حماقت‌زده ننگ بر این من که مرا تن‌ کشددر فلک تنگ حجامت‌زده سوی خدا می‌روم و در خدامتا که چه فهمد تن غارت‌زده من نه چو وعّاظ برم در میانحرف خداوند تجارت‌زده حلمی افسانه‌ام و فارغماز دد و دیوان اشارت‌زده 
موسیقی: ژائوزه - ستارگان در چشمان بسته‌ام
وای شارژ گوشیم داره تموم میشه :|
...
سوار اتوبوس شدم مای کازین ریچل رو پلی کردم 
از اتوبوس پیاده شدم
باروون میومد 
سوار مترو شدم
رسیدم قلهک
بارون شدید شده بود
اهنگ الکیِ سارا رو پلی کردم 
با جدیت تمام راه میرفتم
و روسری و چادرم زیر بارون خیس خالی شده بود 
از عمق وجودم به بارونی هایی که ادما پوشیدا بودن حسرت میخوردم
اخه چطور ممکنه :|
به هرچی که به ذهنم میرسید فکر میکردم
یاد دیروز تو دانشگاه افتادم 
و با همان جدیت یهو میخندیدم 
در این حد که نگاه حم
خیلی اتفاقی صفحه جدیدشو پیدا کردم و از اذان صبح تا حالا چشمم به اشک نشسته. قلبم ورم کرده. کل قفسه سینه‌ام تپش داره. امروز یا قلبم میترکه یا غرق گریه از بی‌آبی تلف می‌شم. خدای من این چه نفرینی بود که گرییان‌گیرم شد...؟ من طاقت ندارم بشینم و تماشا کنم که منو از دلش بیرون می‌کنه. و طاقت هم ندارم ببینم آزرده‌خاطر و غمگینه. نمی‌تونم فکر کنم. کاش نبودم...
+ آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه‌ی من شده‌ای آوار از گلوی من دستاتو بردار دستاتو بردار از گلوی
نمیدونم تاوان چی رو دارم پس میدم؛ واقعاً نمیدونم چوب چی رو دارم میخورم؛ چوب سادگی و احمق بودنم؟
ده ماه تمامه که همه زندگیم شده یه دختر، خودمو به آب و آتیش زدم که اونو واسه خودم نگه دارم، خودمو کشتم که از بودن با من خوشحال باشه، آخر سر خودم با دستای خودم دلشو میشکنم، اعتمادشو خدشه دار میکنم و اشک خودم و خودشو درمیارم.
باور کردنی نیست بگم من تا به حال توی زندگیم نه دوست دختری داشتم و نه دنبال برنامه ای بودم و نه عاشق شدم تا اینکه «پ» را دیدم و یک
باید دوباره به خلق‌کردن برخیزم. باید دوباره راهی که در پیش رویم نیست را بسازم. ذرّه ذرّه با خون جان خویش و خشت خشت با استخوان خویش آنچه در پیش رویم نیست را بسازم، و آن قلعه‌ها برآورم و آن عمارتها بنا کنم.
باید دوباره خدایی کنم. باید دوباره ضعف، سستی، کبر، منم‌منم، قیاس، ستیز، کوچکی، کودکی و حماقت، همه را به پای عشق قربانی کنم. باید دوباره این اژدهای هزار سر را امشب، سرهاش تک به تک فرو اندازم و یک به یک در هر رگ و ریشه‌ی خدا تا سحر برخیزم.
امشب
 
یکی دیگه از عصبانیت های خوره دار زندگیم سینا ست. از دست خودم ناراحتم حماقت به این بزرگی کردم و روزها و هفته ها و ماها و سال های زندگیمو سپردم دستش و آخرش هم نفهمیدم چی به چی شد.
رفت یا شاید من ترکش کردم.
حس می کنم بازی رو باختم و رو دست خوردم و این حماقتم و خوش خیالی و اعتمادم خیلی عصبانیم کرده .
 
 
 
​​​​​​
روزی پادشاهی ولخرج هنگام عبور از سرزمینی با دو دوست جوان ملاقات کرد . 
 
این دو دوست بینوا که تا آن زمان با گدایی امرار معاش می کردند ، همچون دو
 
روی یک سکه جدانشدنی به نظر می رسیدند . 
 
 
پادشاه که آن روز سرحال بود، خواست به آنها عنایتی بکند. پس به هر کدام
 
پیشنهاد کرد آرزویی کنند. ابتدا خطاب به دوست کوچیک تر گفت: به من بگو چه
 
می خواهی قول می دهم خواسته ات را برآورده کنم . اما باید بدانی من در قبال
 
هر لطفی که به تو می کنم ، دو برابر آن را به
دست بردار . . .
نمی دونی واسه زخمای کهنه 
یه وقتایی چه قدر سرپوش خوبه
× چرا آدم وقتی توی حماقتشه نمی فهمه چه قدر احمقه ؟
× نتیجه چی هستیم؟ باز خوبه که آدمیزاد موجود عجیبیه. شاید شبیه یه سوسک سرسخت که به این راحتیا نمی میره!
البته شایدم شبیه زنبور یا یه لیسه ! یا هر جونور دیگه ای که سخت می میره با اینکه بهش نمیاد
× فقط خودم می تونه زخمامو التیام ببخشه. اینکه همه زندگی من حماقت هام نبوده ...! 
× جالب تریش می دونید کجاست؟ اینکه ما اینقدر میخوایم خارجی و
امروز اکرانِ "چی‌چکا - قصه‌ی شب" تو شیراز بود و همین بعد از مدتها پامو به سینما کشوند. مستندی درباره شخصیت و زندگیِ بزرگمرد، ابراهیمِ منصفی. رامی. از دیدنش لذت بردم. حیف. حیف.حیف.
برای نمایشی که بلیطشِ 10 تومن بود 70 تومن هزینه کردم. یه بخشی از این هزینه ی نامتناسب رو بدشانسی هام تشکیل داد و بخشِ بزرگترشو حماقت هام. به هر حال؛ ارزششو داشت. 
یکی از وبلاگای خوبی که همیشه دنبال میکنم (حتی وقتی خیلی کم تو بلاگ فعالم) وبلاگِ سپهرداده. قلمش دوست داشتنیه
هرچه فکر می‌کنم که از چه بنویسم چیزی دستگیرم نمی‌شود. انگار که هیچ کلمه‌ای ندارم برای حرف‌زدن. و احساسِ ابتذال می‌کنم. احساسِ ابتذال رنگش زرد است و برای من بوی حماقت می‌دهد. در این لحظه فکر می‌کنم هیچ‌چیزی بدتر از این نیست که احساسِ حماقت کنی. من زود کم می‌آورم، نه؟ چقدر شبیهِ بازنده‌ها شده‌ام. حالا حتّی از اینکه بگویم «چقدر شبیهِ بازنده‌ها شده‌ام» هم نفرتم می‌گیرد.
امروز عصر آخرین قسمت از سریِ مردانِ ایکس را دیدم. لوگان ۲۰۱۷. وقتی ف
تعجب نمیکنم که هنوز انقدر پر از خشم و غمم،
از همون اولش هم میدونستم که قرار نیست آسون باشه.
اما یه روزایی مثل امروز، حقیقتا به نقطه صفر برمیگردم و همه تلاش هام محو میشن- حداقل برای ساعتها و روزها...
امروز باز هم مدام از خودم میپرسم چرا؟ چطور تونست؟ و خیلی کم یادم میمونه که جوابی برای این سوال ندارم و بهتره اصلا نپرسمش...
یه روزایی مثل امروز، آشفته و سردر گمم، توان تمرکز ندارم.
از پشت لپتاپ به پشت کتاب پناه میبرم، از پشت کتاب به روی تخت، از روی تخت
هفته ی قبل در چنین شبی لحظات شیرینی را در جوار هم تیمی ها و مربی مان گذراندیم ، به ذوق فردا هایی پرگل با پیروزی های بسیار ، غافل از شکست های تلخی که انتظارمان را میکشید ... 
شرح گفتن قصه نیست ، اما یکی از بازیکنان خوبمان که البته بازیکن اصلی نبود اما کلیدی بود ، و اتفاقا دقایق زیادی نیز به میدان رفت ، دیشب خبر باردار شدنش را داد ، البته باردار بود ، آن هم  زمانی که تکل های سهمگینش دروازه را نجات میداد ، موجودی را درونش با خود میکشید ، در واقع تیم
بیشعوری کتابی با مضمون طنز است که به «تجاوز حماقت‌آمیز اما آگاهانه به حقوق دیگران» در عصر معاصر اشاره دارد، این کتاب نوشته خاویر کرمنت (به انگلیسی: Xavier Crement) است و در سال ۱۹۹۰ با نام Asshole No More; The Original Self-Help Guide for Recovering Assholes and Their Victims منتشر شد.
نویسنده در این کتاب مدعی می‌شود که بیشعوری یک بیماری و اعتیاد است، نه بداخلاقی و سوءرفتار و به معرفی بیشعوری از زوایای مختلف می‌پردازد.
خلاصه کتاب بیشعوری
نویسنده با زبانی طنز واقعیت‌های ملموس زندگ
صبح زود، از روستا که گذشتیم، خودش راه افتاد دنبال‌مون. مسیر رو بهمون نشون می‌داد. هر چند که ما نیاز نداشتیم کسی راه رو بهمون نشون‌ بده. اما به هر حال همه واسه‌ش ذوق می‌کردند و متعاقباً اینم هی خودش رو می‌مالید بهشون تا اونا نوازشش کنند. نزدیک من که می‌شد، کف کفشم رو مانع می‌کردم که بیشتر از این بهم نزدیک نشه. تو چشماش نگاه می‌کردم و بهش می‌گفتم که ازش خوشم نمیاد. حتی یه چندباری هم پارس کردم تا بفهمه چه سگی هستم. بعد از ظهر بارون قطع شده بود
از ابتدای رسانه ای شدن برجام رسم بر این گذاشته شده که تکامل برجام مانع از تظاهر دشمنان ایران به خودستیزی است اما آنچه از سابقه ی گفتمان تمدن ها تجربه دارم طرف مذاکره روی میز خود خودنویسی دارد با پشتوانه بمب و تا زمانی که جام را خود به دست نیازد به دست ندهد که هیچ منتظر هم ایستاده تا کسی جامش را از دستش بگیرد حماقت اینجاست که اگر برسر جاممان با کسی جنگ داریم که نداریم چرا با او وارد جنگ نشدیم و اگر جام خود را در دست داشتیم که نداشتیم با دیگران آ
«مادام بواری» باعث شد دیگر بار به مفهوم «خیانت» که برای اولین بار با «آنا کارنینا» به آن اندیشیدم، بیندیشم. دوگانه ی ملامت-همدردی با خائن همواره چالشی عظیم است. این که کدام یک بر دیگری سنگینی کند، به شرایط بستگی دارد. این آدمیان درمانده که حتی نمی دانند از زندگی چه می خواهند، همواره توجیهاتی دارند. وقتی کتاب را تمام کردم، فکر کردم: چه زندگی سیاهی "اما" داشت و چه زندگی سیاهی "شارل". صدها هزار زندگی سیاه آن بیرون است. انسان هایی که از چاله در آمد
اوکی دختره خیلی جذاب بود، هودی تنش بود و عاشق حلقه تو دستش شدم و وسایلی که همراهش بود همه از فروشگاهای فانتزی بود که من میشناختم.اولش کلی این پا و اون پا کردم بعد دیدم داره میره تقریبا دنبالش یه طبقه دویدم چون هندزفری داشت و صدام رو نمیشنوید‌. زدم رو شونه اش و گفتم: ببخشید اگه احمقانه ست ولی من از دور دیدمت و خیلی برام جذاب بودی میشه دوست شیم؟‌اول چشمشو تو حدقه چرخوند، گفتم: خیلی برات پیش میاد؟گفت: واقعا احمقانه است! نیشم جمع شد کاملا. گفتم: ب
این روزیی که نزدیک شدیم به اعلام نتایج  کنکور همش به این فکر میکنم من که به اصطلاح خرم از پل گذشته و واقعیتش از روزگار عجیب کنکور چیزی اذیت کننده ای رو به یاد نمیارم،شاید هم ناخودآگاهم به حذفش کمک کرده و بیشتر هر سال که به دوران نزدیک می شیم بر خلاف گذشته دلم میخواد به بچه های دبیرستانی آگاهی بدم(چیزی که خودم عمیقا حس میکنم بهترین لطفی که میشه به فرد تو بحران کرد) که خب دوروبرم کسی نیست و من هم کلا آدمی نیستم که خودم رو وارد مسئله ای کنم حالا ای
هر روز پولدارا پولدارتر میشن و فقیرا فقیرتر.چرا؟
جوابش خیلی سادس.یه حقه ای این وسط هست که نمیذاره آدما به زندگی ایده آل برسن!
از خیلی سال پیش که تکنولوژی اومده،زندگی آدما تغییرات زیادی کرده.کارا راحت تر شده و دسترسی ها آسون تر.اما به جای این دسترسی ها داریم چی میدیم؟ پولمون،امنیتمون، حریم خصوصیمون و گاها جانمون. شبکه های اجتماعی اختراع  شد برای ارتباط هرچی بیشتر آدما که فاصله معنایی نداشته باشه. اما بعدش تبدیل شد به جایی برای دنبال کردن یه
خدا همه جا هست. همیشه هست. خدا میتواند محیط ِفضاوزمان (fabric of space and time) باشد :) ما همه روی بدن خدا شناوریم، لوک. سیاهچاله‌ها جای زخم‌های گلوله‌هایی هستند که روی بدن خدا مانده :) به نحوی از این فکر خوشحال میشوم. فکر اینکه خدا کمی درد بکشد برایم مایه‌ی لذت است :) جهان در حال گسترش است. یعنی خدا دارد کش می‌آید. خدا دارد رقیق میشود. برای همین دیگر حسش نمی‌کنیم.  مردم میگویند "خدا مرده"، باید بخاطر رقیق‌شدن و زخم گلوله‌ها باشد. و مسئله‌ی غیرقابل درک
امشب وقتی دیدم بازیکنان استقلال برای دختر آبی پیراهن مشکی پوشیده‌اند به حال ورزش تاسف خوردم. دختر آبی‌ای که اصلا معلوم نشد آبی بود یا نه! من هم از مرگ یک آدم ناراحتم که این کارکرد روانی یک انسان سالم از مرگ کسی دیگر است. حتی اگر از روی حماقت باشد. تاسف، ناراحتی و تعجب. این‌ها سه حالت من از این ماجراست. تعجب از این بابت که هنوز نقاط تیره و تار موجود توی چشم می‌زند با این حال افرادی در سال ۱۳۹۸ هستند که بی اطلاع از همه‌جا با پست امثال پرویز
همه خبر را شنیدیم.خبری شوکه‌کننده و فروریزاننده. خبری دردناک و سرد... خبری که هنوز هم باورش سخت است هرچند امکان‌ش همیشه هست. خبری که این حجم از شوکه‌کنندگی و سختی را نه صرفا در خود، که به واسطه‌ی حماقت و سوتدبیر مسئولین مرتبط و تصمیم نابخردانه‌ی رده‌های عالی نظام انقلاب اسلامی، پیدا می‌کند.سقوط یک هواپیما اصلا خبر ساده‌ای نیست و کشته‌شدن چند ده نفر هرجای دنیا باشد کسی را خوش‌حال نمی‌کند.اما تا زمانی که تقدیر مشترکی نمی‌یابی انگیزه‌ی
The Devil's Dictionary، عنوان یک فرهنگ لغت (واژهنامه) نوشتۀ Ambrose Gwinnett Bierce (آمبروز بیرس) هست. اما این کتاب، ی فرهنگ لغت معمولی نیس، نویسنده در مقابل هر واژه ای، توضیح و تفسیری طنز و هجوآلود و درعین حال تلخ و متاثرکننده رو بیان کرده، درواقع این فرهنگ لغت، دید یک آدم شکاک، واقعگرا و درظاهر بدبین از همه چیزه. مثلاً به این چنتا نمونه دقت کنین: 
تبریک: حسادت مودبانه
بی‌دفاع: ناتوان از حمله
عذرخواهی: زمینه چینی برای اهانت بعدی
ادراک: خیلی دیر به حماقت خود پ
به راستی که ضعیفه بودن زن را نخواهم پذیرفت.
زمانی که مردی به نام مجنون قدرت به دست آوردن لیلی را نداشت...
زمانی که مردی به اسم فرهاد با حماقت تمام فریب رقیبش خسرو را خورد و شیرین را به دست نیاورد..
و زمانی که فرهاد دیگری حتی بعد از مرگ قباد توانایی به دست آوردن شهرزاد را نداشت..
و چه بگویم از قدرت زلیخا که کور شد و دست از یوسف نکشید تا به دستش آورد..
و چه بگویم از منیژه که بالای چاه بیژن شبانه روز گرسنه و تشنه برای او آواز خواند و رقصید تا زمانی که ب
هر گلی رنگی دارد و بویی، ما نه رنگی داشتیم و نه بویی، ولی ریشه‌هایمان تا دلت بخواهد عمیق بود و کلفت
ما مثل آن گل‌هایی نبودیم که زیبایی داشتند و خوش بو بودند.
ما تبدیل به میوه می‌شدیم، چیزی که ظاهر بینان آن را در ابتدا نمی‌فهمیدند
شاید هم آخر گل‌های بی فایده را به ما ترجیح می‌دادند
آدم اگر تکه علفی باشد بی چهره، بهتر از آن است که ریشه نداشته باشد
ریشه‌هایی که در خاکِ آسمان‌ها فرو رفته‌اند و برعکسِ تمامِ گیاهان رشد می‌کنند
وقتی همه طبلِ ح

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها